یادداشت 217 مامانی برای بهداد
شکوفه ی بهار نارنج من شنبه :صبح با نق نق فراوان بیدار شدی ... همش دلت میخواد بغلم باشی ... منم نمیتونم ... چند روزیه مچ پام درد میکنه .. نمیدونم چرا !!! ... هی چربش میکنم و میبندمش ولی تاثیر نداره ... هر چی بازی نشسته بلدیم انجام میدیم ولی بازم نق میزنی ... عصری که بابایی اومد کاملا از قیافم معلوم بود که خسته ام ... بابایی یه کم نگهداشتت تا من شام حاضر کنم ... بعدشم چند تا لقمه غذا خوردی و من و تو خوابیدیم ... یکساعتی خواب بودی اما بمحض بیدار شدن باز نق نقو شدی ... این قصه ادامه داشت تا شب و وقت خواب که با گریه خوابیدی !! * خوشحالم که بابایی 3 روز خونست و میتونیم بریم ددر دودور !!!! ** امشب بابایی یه کم پام رو ماس...
نویسنده :
نانا
22:43